روابط عمومی مرکز:
شهیدی که با جامه سپید جان بخشید و جان داد
کرونا نزدیک به ۹ ماه است که مهمان جهانیان شده و به نظر نمی رسد به این زودی ها هم قصد رفتن داشته باشد، تحمل غم این بحران و درد معاشرت نکردن ها، دل گرفتگی ها و حتی نفس تنگی های پشت ماسک، می ارزد به حفظ جان فداکارانی که دیگر نایی برای خدمت رسانی ندارند.

کرونا نزدیک به ۹ماه است که مهمان جهانیان شده و به نظر نمی رسد به این زودی ها هم قصد رفتن داشته باشد، تحمل غم این بحران و درد معاشرت نکردن ها، دل گرفتگی ها و حتی نفس تنگی های پشت ماسک، می ارزد به حفظ جان فداکارانی که دیگر نایی برای خدمت رسانی ندارند.
به گزارش روابط عمومی کروناCOVID-۱۹دردناکترین و بی رحمانه ترین ضربه اش را زمانی می زند که یکی از مدافعان جان ما را از پا در می آورد، همین مدافعانی که سپر بلای ما شده اند، مبارزانی که تمام قد ایستاده اند و برای حفظ یک نفس بیشتر هموطنانشان، اینچنین به نفس نفس افتاده اند، سپیدپوشانی که دوشادوش هم، استوار قدم بر می دارند و لحظه ای چشم روی هم نمی گذارند تا مبادا امید از چشمانشان رخت ببندد.
شهید علی صفرلو یکی از همین فرشته های زمینی بود که به قیمت جانش پای مردم ایستاد، ایستاد به امید روزی که دیگر لبخندی پشت ماسک پنهان نباشد.
یک ماه پیش، در روزی شبیه به همین روزها، نفس هایش به شماره افتاده بود و به جنگیدن ادامه می داد تا شاید بتواند ناجی جانان دیگری باشد ... حیف! نشد که نشد.
شادی ابراهیمی، پرستار بیمارستان شهید مدرس، همسر شهید صفرلو، بغضش را فرو می خورد، دستان دخترک زیبایش که کنارش نشسته را می فشارد و به سختی از همکارش، از یار روزهای تلخ و شیرینش می گوید:
"۱۷سال است که در بیمارستان شهید مدرس خدمت می کنم و با همسرم شهید علی صفرلو ۱۰سال همکار بودم."
لرزش صدایش بیشتر و بیشتر می شود: "از زمان آشنایی و تا چندی پیش که از دستش دادیم"
روحش درد می کشد و ادامه می دهد: "از اواخر بهمن که کرونا شروع شد، بیمارستان به حالت آماده باش درآمد، در ابتدا اعلام کردند برای بیمارستان مسیح دانشوری نیروی داوطلب نیاز است. من و همسرم تمایل داشتیم داوطلب شویم، اما طولی نکشید که بیمارستان خودمان هم پذیرش بیماران کرونایی را شروع کرد.
بخش ما که بخش پست آی سی یو بود، جزو اولین بخش هایی بود که تخت هایش با بیماران کرونایی پر شد.
روز اولی که پذیرش بیماران کرونایی را آغاز کرده بودند و من شیفت بودم، اطلاعی نداشتم، دیدم بیماران قلبی رو مرخص و کرونایی ها را بستری کرده اند.
وقتی وارد بخش شدم، مترون بیمارستان هم آنجا بود، رو به من گفت از امروز این بخش، کرونایی شده، اگر دوست داری در این بخش فعالیت کنی، بمان، اگر نه، با توجه به اینکه بچه کوچک داری می توانی بروی.
من در یک لحظه تصمیم گرفتم بمانم و خدمت کنم، احساس کردم عزیزانم گرفتار بیماری شده اند.
و دوباره همان روزها را در ذهنش مرور می کند: "با همسرم تصمیم گرفتیم در همین بخش فعالیت کنیم. شهید صفرلو پرستار بخش آی سی یو جراحی قلب اطفال بیمارستان بود."
گریه امانش نمی دهد، مکث کوتاهی می کند و با صدایی گرفته می گوید: " با اینکه ایشان خیلی اصرار داشت به خاطر بچه یک نفر از ما در این بخش فعال باشد، اما در نهایت تصمیم گرفتیم با هم فعالیت کنیم تا دینمون به رشته پرستاری و هموطنامون ادا کرده باشیم.
متاسفانه بعد حدود ۶ماه این اتفاق تلخ افتاد."
خواه ناخواه قلب هر انسانی تیر می کشد از این درد. مگر می شود غرق در این دریای بیکران عشق نشد؟
با آه از ته دل پرستار ذهنمان را جمع کردیم ... با انگشتان دخترک بازی می کند، گویی می خواهد آرام شود و ادامه دهد:
"و مرا تنها گذاشت..."
جمله ای که اشک دل شکسته اش را سرازیر کرد.
"خودم هم مبتلا شدم ولی خیلی سبک گرفتم، فقط دو سه روز تب خفیف داشتم و خیلی زود رفع شد.
برای ایشان خیلی شدیدتر بود، دو سه روز در منزل بود با تب شدید و بدن درد.
برای سی تی و استعلاجی، به بیمارستان مدرس رفتیم. با اینکه سرفه نمی کرد اما درگیری ریه خیلی بالا بود، نقاط مختلف ریه به شکل ستاره ای پر شده بود.
حتی تنگی نفس هم نداشت.
به دستور پزشک مجبور شدیم بستری اش کنیم. بعد از دو روز علائم خیلی شدیدتر شد؛ تنگی نفس و سرفه زیاد.
مجدد سی تی کردیم، درگیری بسیار شدیدترشده بود و باید دارو را شروع می کردیم."
به عکسی که کنارش بود، نگاهی انداخت، به نظر لحظه ای حس کرد رفیق نیمه راهش کنارش نشسته است، اما نه ... به سمت دوربین برگشت: "دارو تجویز شد اما بدنش به هیچ کدام از داروها جواب نداد.
بعد دستگاهNIV گذاشتیم، این دستگاه را هم با اینکه خیلی سنگین است، تحمل کرد.
ولی هیچ نشانی از بهبودی ندیدیم و روز به روز بدتر می شد.
همه مقاومت می کردیم تا اینتوبیشن انجام نشود، می دانستیم پایان قشنگی نخواهد داشت."
گریه و باز هم گریه، به سختی ادامه می دهد: "ظهر عاشورا همزمان با پخش اذان، اینتوبه شد.
همه منقلب شدیم. لحظه تلخی بود."
دخترک چشم از مادرش بر نمی دارد، بی تاب گریه هایش، دست های مادر سیاه پوش را بین دو دست کوچکش گرفته است.
"از ۱۰تا ۱۸شهریور بیمارستان مدرس بود، بعد برای شستشوی ریه و برونوسکوپی مجبور بودیم به بیمارستان مسیح منتقلش کنیم.
کادر خوب بیمارستان خیلی زحمت کشیدند. من از این ترس داشتم که همکاران در بیمارستانی غیر از مدرس، نتوانند برای همسرم وقت بگذارند و به احوالش رسیدگی کنند.
ولی اینطور نبود، نهایت تلاش خود را کردند."
این دیگر پایان داستان بود، به نظر نمی آید چیز دیگری برای تعریف کردن داشته باشد: "روز ۲۹شهریور ساعت ۳شب، خبر آسمانی شدنش را به من دادند."
می خواهیم کمی برایمان از خصوصیات اخلاقیش بگوید: "روحیاتش صبور بود مخصوصا در کار، بسیار با دقت بود.
من این سعادت را داشتم که ۴،۵ماه در یک بخش همکارش باشم.
با جان و دل کار می کرد و فکر می کرد مریض زیر دستش عزیز خودش است.
من لیستی از شماره تماس مادرهایی دارم که کودکانشان خوب شده اند و این را مدیون مراقبت های شهید صفرلو می دانند.
خواست خدا و دانش پزشکان و همه همکارانم در کادر درمان، مهمترین دلایل بهبودی بیماران است، البته من می گویم نمونه ترین پرستاران، به عنوان همکار، آقای صفرلو بود.
پزشکان روزهایی که همسرم شیفت بود، با خیال راحت عمل های سخت را انجام را می دانند چون از مراقبت های بعدی اطمینان داشتند."
حرف آخرش حرف حق است: "دلم میخواهد بگویم قدر این آدمها را قبل از اینکه از بین ما بروند، بدانیم، از آنها محافظت و از علمشان بهره گیری کنیم، افکارشان را نشر دهیم.
کادر درمان چه مردم مریض باشند چه نباشند، وظیفه خود را انجام می دهند، خدمت می کنند.
با این بحران، بیشترین بار بر دوش ماست، حال تصور کنید با لباسی که می پوشیم، این بار چند برابر می شود.
به خاطر خودتان و به خاطر عزیزانتان، پدر و مادرتان، همسرتان، کودکتان رعایت کنید.
شاید طولانی شود اما بهتر از این است که یکی از عزیزان شما تنهایتان بگذارد."
«سفر نرفتن، دردش بیشتر از سفر رفتن بدون عزیز نیست»، وقتی کسی را از دست بدهید دیگر مسافرت و دورهمی لذتی ندارد."
رفتار و منش او زبانزد بود
به سراغ همکاران شهید صفرلو می رویم که باز هم جز «نیکی»، خوراکی برای ثبت کردن به ما نمی دهند.
ژیلا طهماسب سرپرستار بخش قلب اطفال بیمارستان شهید مدرس، از همکاران دیرین شهید مدافع سلامت، در میان هیاهوی کودکان بستری در بخش می گوید: " بیش از ۱۰سال با ایشان در شیفت های مختلف همکار بودم. صبح، عصر، شب، خاطرات بسیار زیادی داریم.
از ایشان چیزی جز مهربانی، پشتکار، همت و حسن اخلاق در ذهن من و همکارانم نمانده است. حسن همکاری، منش درست او در روابط سازمانی زبانزد بود.
برای بیماران مثل یکی از افراد خانواده خودشان، دلسوزانه و خستگی ناپذیر ساعت های طولانی زمان می گذاشتند و بسیار علمی و دقیق مراقبت می کردند.
همه امید داشتیم بعد از این همه تلاش، شهید به جمع ما برگردد، ولی متاسفانه نتیجه خوشایند بودن ایشان در کنار ما برقرار نشد.
ممکن است در بین ما نباشند اما همیشه در ذهن و فکر ما هستند و نامشان در بیمارستان جاودان است."
سعیدی، سرپرستار بخش ای سی یو جراحی قلب اطفال نیز با ناراحتی می گوید: " فقدان ایشان ضربه بزرگی برای بخش ما بود ایشان هم از نظر اخلاق حرفه ای، دانش و آگاهی در سطح بالایی بودند و این موضوع برای همه غیر قابل باور است.
شهید صفرلو جزو اولین داوطلبانی بودند که از اسفندماه در بخش کرونا شروع به فعالیت کردند و بیشتر شیفت ها را آنجا در حال خدمت رسانی بودند.
هیچ حرفی گویای حس مسئولیت پذیری ایشان نیست. خدمت کردند و در راه همین خدمت جان خود را از دست دادند."